از عشق همین را دان کز تیر جفا خوردن / جز شکر خدا گفتن ، اشک است بر آن شامی
این خانهی ویرانه ، این کودک مستانه / این همسر ماهانه ، باشد به دمی وامی
عرفان همه بیهوده است ، کعبه همه بیتوته است / مقصود تویی دلبر ، ساقی بدهم جامی
از دل سخنی آمد کز عمر همین را بس / یارا بدهی یکبار از لعل لبت کامی
وایت اگر از مولا غفلت بکنی یک دم / ابلیس کمینت هست ، در هر قدمی دامی
لیکت نرود یک غم بر آن دل و رخسارت / کز حق به جز از الفت ، باقی نرود نامی
بس کن ز سخن «پژمان» فرسود دل مرغان / دیگر نتوانم گفت ، افسوس از این خامی