زندان رندان

وبلاگ اختصاصی مسعود پژمان

زندان رندان

وبلاگ اختصاصی مسعود پژمان

روزها دنبال این و آن ببود / شام‌ها را او بخوردی مستِ مست

تا به روزی کاو بدید آسانسوری / داخلش یک حجره‌ای با لامپ شصت

مادر پیری برفت کش‌کش کنان / زد کلید جنب آن با زور شست

گشت ظاهر حجره و داخل بشد / لحظه‌ای از بستن درها گذشت

در کمال حیرت و ناباوری / مرد چیزی دید کاو خوابش بجست

بار دیگر حجره ظاهر گشت، لیک / مرد نه ، خالق بگفتا ناز شست

آن زن فرتوت و لاغرمردنی / گشته بود حوری که در افسانه است

دختری از حجره بیرون شد که مرد / هر شبش را خواب‌های او برفت

با خودش گفتا شنیدستم که شهر / جعبه‌ی جادو و دانشگاه هست

لیک حالا دیدم این جادوگری / بارها می‌گویم: «این شهر خوب هست»

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی