گهی در کاغذ و دفتر چه رؤیاها که میدیدم / که جای خواب خوبی بود ، آنجاییکه خوابیدم
چه سختم بود بگذشتن ز خواب صبح و بیحالی / و استادی که یادم نیست از غیظش چه نامیدم
چنان در شغل علافی شدم ماهر چنان ساحر / که یادم رفت استحمام و چون اسبان بخاریدم
به خاطر نیک دارم آن وقایع را که روز و شب / به جای درس و مشق ، دیوان اشعاری سراییدم
کلاس نرمش و ورزش ، کلاس شعر و موسیقی / و یادم نیست جاهایی که رفتم ، ثبتنامیدم
پریشب رفتهام استخر ، لیک از یاد نی دارم / که هنگام برون گشتن ، چه کردم؟ ارتماسیدم؟
و حالا ایستادن پشت درهایی که او بسته / نگاهی هم به خود کرده که از سرمای ماسیدم
به من گوید به آرامی که شاید نمرهای دادم / ولی دانید و میبینید ، زان وعده پلاسیدم
بس است اشعاری از خواهش ، برو «پژمان» پی پوزش / که قافیه به ته رفته ، بر این شعرم ننازیدم