گفت پیغمبر از آن مُلک عظیمت مادر / کن دعایی به دلم ، اجرت کوشش دارد
آیتی هستی و تنپوش ملائک داری / خندهات نزد خدا بیشَمَر ارزش دارد
روی بیمار مرا نیست ز نقش تو سؤال / لیک تا کِی دل تو عشق سفارش دارد؟
چه کنم راز دلم فاش نگردد هرگز؟ / روی مهتابت از آن پاسخ پرسش دارد
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار / ورنه این مست گران مقصد لغزش دارد
کن نگاهی که تواند بشناسد «پژمان» / مادری را که سراپا همه کرنش دارد