این قدر مست دواندم به جهات این دنیا / که دگر تاب ندارد قدم بیهوشم
گه گهی از گل و بستان نظری بگذشتم / و چنان شد نظرم کز هوسم میکوشم
عفو عشق است که یار لعل لبی دادستم / مهر زیبای رخش را به جهان نفروشم
من که آزاد شدم با نگه سرریزش / وقت خوردن به نگاهش همه قد آغوشم